گراف ابریشم در سال 98 به مجموعه بیسکولنز منتقل شده ، ما را در آنجا دنبال کنید.

گراف ابریشم در سال 98 به مجموعه بیسکولنز منتقل شده ، ما را در آنجا دنبال کنید.

آموزشهای ویدئو کلاس، کتاب دیجیتال، پادکست، کارگاه عملی
گراف ابریشم در سال 98 به مجموعه بیسکولنز منتقل شده ، ما را در آنجا دنبال کنید.

گراف ابریشم در سال 98 به مجموعه بیسکولنز منتقل شده ، ما را در آنجا دنبال کنید.

آموزشهای ویدئو کلاس، کتاب دیجیتال، پادکست، کارگاه عملی

آموزش و افروختن آتش

گاهی به گنجینه ی سخنان معروف سری می زنم و خصوصا brainyquote از وبسایت های محبوبم هست. فرهنگ گفته های طنز آمیز، گردآوری و ترجمه ی رضی هیرمندی را نیز دوست دارم.

این بار جمله ی بسیار زیبایی برایم نمایش داده شد: 

"Education is not the filling of a pailbut the lighting of a fire." - William Butler Yeats 


بسیار بسیار عالی منظوری را که مدت ها در ذهنم داشتم بیان میکند، دغدغه ای که در سال های اخیر داشتم همین بود. آموزش باید مثل روشن کردن یک جرقه باشد نه مثل پرکردن یک سطل. 

انبوه کتاب های کمک درسی، تاکید بر کمیت مثل تعداد ساعت درس خواندن، تعداد تست و مساله ی حل شده ، همه ی اینها می تواند اثری متوسط داشته باشد. 

اصلاً بگذاریم به جای مغز اول روی معده تمرکز کنیم، آیا می شود مدام بخوریم بخوریم بخوریم، نباید هضم کرد؟ تبدیل کرد؟  و ... 

مغز هم همین است، گاهی نیاز است به جای شمردن تعداد مسائل حل شده یا تعداد مباحث تدریس شده در یک ماه ،  به عمق مطلب در بستری متفاوت از زمان فکر کرد.

یادم می آید کلاس اول دبیرستان که بودم، معلم ریاضی ام آقای لاجوردی، تمرین هایی به ما می داد با نام "تمرین تحویلی"، این تمرین های تحویلی را در سال سوم دبیرستان نیز در درس حسابان دو با آقای پور افشاری نیز داشتیم.  تعداد کم تمرین ها که کاهی به یک یا دو می رسید باعث می شد من بتوانم در طول هفته فکرم را متمرکزش کنم و در سرویس، خیابان، اتوبوس ، جلوی تلویزیون و ... روی آن ها فکر کنم. 

یکی از تمرین های اختیاری تحویلی پیدا کردن فرمول  بیضی  بود، معلم راهنمایی ای در مورد شیوه ی رسم دایره، فرمولش و شیوه ی رسم بیضی ( با نخ و دو میخ) ارائه کرد و بعد از ما خواست به شکل اختیاری روی آن کار کنیم ، آن روز ها اینترنت نبود و طبیعتا کیفی هم نمی داد که از روی کتابی گشت و فرمولی درآورد اصلاً  مزه ی کار به خود انجام دادنش بود نه تحویل دادنش و قطعاً این به خاطر شیوه ی تشویقی و عدم فشار در آن کلاس ها بود. خلاصه فرمول بیضی را بعد از چند روز نوشتم و هیچ موقع کیفش از یادم نمی رود که فرمول بیضی را خودم پیدا کردم . (این ماجرا از یک جهت دیگر هم خاطره بر انگیز شد و آن که روزی که معلم برگه ها را تحویل می داد، من به شدت در صبح زود در کوچه زمین خورده بودم و سر زانوهایم پاره و خون آلود شده بود وقتی معلم اسمم را خواند که برگه ام را بگیرم به زحمت مانتو ام را پایین می کشیدم تا شلوارم که پاره شده بود مشخص نباشد ( آن موقع ها مد نبود ) ) 

تمرین های تحویلی سال سوم خصوصیت دیگری داشت، عموماً مربوط به انجام مشتق و رسم نمودار بود، و یادم می آید آن موقع 2 سالی بود که کامپیوتر خریده بودیم و من گشته بودم و یک نرم افزار رسم نمودار پیدا کرده بودم، نمودارهای را رسم می کردم و در واقع خود یادگرفتن نرم افزار و فرصتی که بدون فشار در اختیار ما داده می شد باعث می شد من بارها و بارها تمرین را حل کنم تا بتوانم در نهایت به جواب درستی که با نرم افزار به آن رسیده ام برسم. 

سال ها بعد که وارد تدریس شدم، در نوشتن طرح درس با تجربه متوجه شدم که همیشه باید جلساتی شناور و یا حل تمرین و یا انگیزشی قرار داد چرا که نوشتن طرح درس تنها برای ارائه ی همه ی سر تیترها مثل همان پر کردن سطل است، انجام وظیفه ی گفتن مطالب در صورتی که اصل باید گرفتن مطالب و ایجاد ذوق و اشتیاق در دانش آموز/ دانش جو باشد نه گفتن مطالب. گرفتن نه گفتن 

- ملکی 

گراف ابریشم 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد